along A road

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است


چه چیز و چه موقع ما را اینگونه یبس کرد ؟





۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۵

باید با شادی های ناخواسته ای که این روزها سراغم اومده کنار بیام. اینقدر کِیـفم کوکه، که فکر کنم باید سری عکس های سلفیمو با همین عنوانِ "کیفِ کوک تحمیلی" توی اینستا انتشار بدم. حتی عجیبه که یه همچین ایده ای سراغم میاد. انگار نمیدونم غر زدن از حال خوش قراره همه چیز رو وخیم تر کنه. من واقعن ادم ناسپاسی ام وقتی فکرِ پلیدِ گسترده کردنِ شادی برای زودتر جمع شدنشو با خودم مرور می کنم.. 

واسه همیناست که "وقتی نیچه گریست" رو با ولع تمام، شمرده شمرده جویدم تا بلکه درمانی واسه خودم پیدا کنم. نصف راه حل هایی که توی کتاب گفته بود رو من با گوشت و استخوان پیدا کرده بودم. همین از دور نگریستن به افکاری که شبیه کرم تنهامون نزاشتن، ستایش خورشید و حس کردن گرمایی که می تونه به افکار بده، دلباختن به فلسفه های خام، از همه مهم تر بیان کردن افکار واسه پاک کردنشون از ذهن یا بالعکس رشدشون.. /   

تصویر " مسجد شاه" از جلوی چشمام تکون نمیخوره. عزمتش همونقدره که از بس تکرار شده واسه کسایی که میدون رو زیر پا گذاشتن که عادی ترین قسمت میدون براشون حساب بشه .. همینه که میشه پاتوق کتاب خوندن ها و افتاب گرفتن ها و درست خز ترین جای میدون برای بودنِ من! 





۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۹
دیگه از خونه بیرون زدن توی کوچه پس کوچه ها لذت همیشگی رو ندارن. غیرتیم کردن این ادمهای اطراف، که که اونا هم از قدم زدن همون چیزی رو می برن که من! که یه تصویر های همگانی ، یه محدودیت های انگشت شمار، تپش قلب های مسخره، به فکر فرو رفتن های ساده ای رو داره دنیا واسمون می سازه. دیگه چند ماهه که فکر شباهتم به همه ی مردم داره با من یکی میشه. که بیام هضم اتفاقات و تجربه های نامتشابه رو با شرایط هر نفر بسنجم و بگم مرگ یه بارِ مشخصیه. نه کمتر نه بیشتر! 
بی حوصلگی و حجم فکر هایی که اونقدرها هم نیستن.. تکرار عادت روزهای تلخم رو ازم طلب می کنن. کنارِ موسیقی بلند، تاریکی اتاق، وقتی توی یکی از مسخره ترین لباسهام قایم شدم فکر نکنم کسی برای تماشا وجود داره و فضا رو با خودم یکی کنم. انگار زمینی باشم که برای بارِ اول، اولین روزنه هاش به اسمون باز میشه و بخواد این عامل تغییر ( باد! ) تمام بدنشو حین رقص لمس کنه..
حملاتم رو کوتاه رها می کنم .. توصیفاتم کوتاه می مونن چون همه توصیفی بیش نیستن! و بزارین بگم از این مکر توصیف ها از این لذت که دارن منو از اصل ها دور تر می کنن.  من چی دارم برای گفتن جز چیزهایی که شما هم دیدین؟ چی حس کردم جز چیزهای که شما هم شاید چشیدین؟ 
 
 
 
 
 
 
 
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۴

دلم می خواد با جزئیات ازش حرف بزنم. ولی میترسم دستم رو بشه، حداقل واسه خودم! وقتی حرف می زنه کله امو جوری که انگار از داستان هایی که تعریف می کنه لذت نمی برم و گیو اِ شِـت هم به موضوع نمیدم بالا و پایین می برم. ولی واقعیت اینه که محو قیافه ی شیطنت امیز پسرونشوم. با چشمایی که تهِ حدقه ی خاصِ خودش بالاخره یه برق هایی واسه خودشون دارن.. تا چند روز بعد از کنارش بودن هنوز فکر می کنم سرگیجه دارم .. بوی تنش، گوشهاش، گردنِ کلفت لُـریش، بازوها و طرز جدی بودنش. مطمئنم وقتی دارم حتی به زخم دستش هم توجه می کنم چشمام حالت خمار پیدا می کنه و دستم رو میشه. اما کاملن می فهمم چقدر عقب کشیدم. همه چیز با پیام ها شروع میشه و می بینم حتی کلمه ای از دنیای منو نمیدونه. شاید اشکال از روحیه ی دخترانه ی احمقانمونه. وقتی می بینم نمی تونیم حتی ابدیت رو برای هم تعریف کنیم.. ازش دور میشم. با خودم میگم شاید درست وقتی حرف از ابدیت بشه اون جک های معروفشو تعریف کنه و من همچنان با سری که کنارش تکون میدم درون خودم غرق بمونم.  هر از گاهی از پنجره بیرونو نگاه کنم و همه چیز کنار هم ادامه پیدا کنه. غمِ عمیق من برای ناتوانیمون از تعریف ابدیت، خنده های از ته دل و سکوتی که انگار توی حنجره اش رهایی گیر کرده! 





۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۰
چقدر خرسندم از اینکه چیزی جز ساز و اواز تسکینم نمیده. توی این همهمه بازار، وقتی دیگه به بصیرتم توی شناخت افراد و چاله چوله های زندگی شک کردم بهترین راه، انتخابِ موسیقی هاییه که از جنس خودم نمی دونستم یا اینقدر غریبه به نظر می رسیدن که باید چشم بسته با بالا و پایین رفتن نت ها منم توی سراشیبی های زندگی گم می شدم. 
ننوشتن این روزها می تونه به ابدیت بپیونده. توصیف لحظات پشت کلمات و حس هایی که با سر انگشتام حین تایپ کردن سراغم میان به نظر مزخرفن وقتی روبه روی اینه که ایستادم همین سر انگشت ها قادر نیستن توی گوشت و پوست و چشمام فرو برن تا حسی که الان دارمو به چیز شهودی تری پیوند بزنن. و انگار فرو تر رفتن همون قدم های اولِ تعصب و چیز های ترسناک تره. تواناییِ تغییر، صدها هزار فرسنگ دور تر از منه و من واقعن اندوهگینم.. مثل خودم.

 





۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۶