along A road

I Origins

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ب.ظ

دلم می خواد با جزئیات ازش حرف بزنم. ولی میترسم دستم رو بشه، حداقل واسه خودم! وقتی حرف می زنه کله امو جوری که انگار از داستان هایی که تعریف می کنه لذت نمی برم و گیو اِ شِـت هم به موضوع نمیدم بالا و پایین می برم. ولی واقعیت اینه که محو قیافه ی شیطنت امیز پسرونشوم. با چشمایی که تهِ حدقه ی خاصِ خودش بالاخره یه برق هایی واسه خودشون دارن.. تا چند روز بعد از کنارش بودن هنوز فکر می کنم سرگیجه دارم .. بوی تنش، گوشهاش، گردنِ کلفت لُـریش، بازوها و طرز جدی بودنش. مطمئنم وقتی دارم حتی به زخم دستش هم توجه می کنم چشمام حالت خمار پیدا می کنه و دستم رو میشه. اما کاملن می فهمم چقدر عقب کشیدم. همه چیز با پیام ها شروع میشه و می بینم حتی کلمه ای از دنیای منو نمیدونه. شاید اشکال از روحیه ی دخترانه ی احمقانمونه. وقتی می بینم نمی تونیم حتی ابدیت رو برای هم تعریف کنیم.. ازش دور میشم. با خودم میگم شاید درست وقتی حرف از ابدیت بشه اون جک های معروفشو تعریف کنه و من همچنان با سری که کنارش تکون میدم درون خودم غرق بمونم.  هر از گاهی از پنجره بیرونو نگاه کنم و همه چیز کنار هم ادامه پیدا کنه. غمِ عمیق من برای ناتوانیمون از تعریف ابدیت، خنده های از ته دل و سکوتی که انگار توی حنجره اش رهایی گیر کرده! 





۹۵/۰۵/۱۴