along A road

جذامی

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ

دارم به شبی فکر می کنم که خیال می کردم ترکم می کنه.. به خواب پناه اوردم .. اینقدر که پشت سرم صاف شده بود و درد می کرد. خواب منو محکم به اغوش کشیده بود. مثه اینکه چند تا خروس توی محله باشن، قبل از سحر شروع کردن به قوقولی خونی هایی که "قاف" نداشت. شبیه به یه ناله ی عجیب... حس می کردم تنها منم که دارم این صدارو میشنوم . به همسایه ها فکر کردم. حتی از تخت جدا شدم و توی خیالم به پنجره نگاه کردم. اما همه چیز نادیده گرفته شد و به خواب برگشتم. اون شب ترکم نکرد. پیامش اینقدر نا اشنا به نظر میومد که دیگه اهمیتی نداشت اما تسکین دهنده بود. دردِ واقعی، شب های طولانی و کابوس های تکون دهنده ان

ممکن نیست این شبها رو نخوام. اونقدر به من اطمینان نده تا ترسِ از دست دادنت رو نداشته باشم! جنگ واقعی زمانیه که همه ی دردها از بین برن.. من از ارامش بعد از طوفان بیشتر واهمه دارم.. اون وقته که معلوم میشه ثمره ای داشتی یا نه. اینکه کسی از درونت بلند شه و درِ گوشت بلند نمره ات رو فریاد بزنه . اون موقع از ترس اینکه چه زمزمه ای از خودم رو میشنوم حتی میترسم جیشم بگیره








۹۵/۱۲/۲۱