along A road

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

با ترس اینکه چقدر کلمات دیگران روی واژگان و لحنم اثر داره قلم رو روی کاغذ میگذارم. تمام لحظات این روزهام با ترس هایی شبیه به این می گذره. منظورم بزرگ و کوچک ترین رفتارهامه‌. طوری که از هر چیز، بیشتر به خودم مشکوک شدم و کلمه ای شبیه "شاید" بهترین پاسخم برای گفت و گوهام شده‌ حتی این ترس گاهن اشک رو به چشمام میاره. این یعنی نبردی رو توی ذهنم تجربه می کنم.. و من اونجا فقط زول زدم و موندم که چقدر سخت .. حتی بدون کلمه ای از من! امروز سر کلاس سه چهار بار گفت ریاضت .. ریاضت! فکر کردم بی خود نیست حالت چشمهایی که بیشتر خوندن فرق داره.. چه میدونم شاید تخیل، ریاضتی باشه که باید برای نوشتن تحمل کرد.. گرسنگی برای چیزی شبیه عرفان./ اونوقت عکس قضیه باید برای ریاضت هایی که روح می چشه در جسم پدید بیاد. من در نبرد این روزهام اشک رو بدست اوردم. که از این حاصل مطمئن نیستم اما ناراضی هم نیستم







۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۶