along A road

وقتی مسجد شاه گریست

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ

باید با شادی های ناخواسته ای که این روزها سراغم اومده کنار بیام. اینقدر کِیـفم کوکه، که فکر کنم باید سری عکس های سلفیمو با همین عنوانِ "کیفِ کوک تحمیلی" توی اینستا انتشار بدم. حتی عجیبه که یه همچین ایده ای سراغم میاد. انگار نمیدونم غر زدن از حال خوش قراره همه چیز رو وخیم تر کنه. من واقعن ادم ناسپاسی ام وقتی فکرِ پلیدِ گسترده کردنِ شادی برای زودتر جمع شدنشو با خودم مرور می کنم.. 

واسه همیناست که "وقتی نیچه گریست" رو با ولع تمام، شمرده شمرده جویدم تا بلکه درمانی واسه خودم پیدا کنم. نصف راه حل هایی که توی کتاب گفته بود رو من با گوشت و استخوان پیدا کرده بودم. همین از دور نگریستن به افکاری که شبیه کرم تنهامون نزاشتن، ستایش خورشید و حس کردن گرمایی که می تونه به افکار بده، دلباختن به فلسفه های خام، از همه مهم تر بیان کردن افکار واسه پاک کردنشون از ذهن یا بالعکس رشدشون.. /   

تصویر " مسجد شاه" از جلوی چشمام تکون نمیخوره. عزمتش همونقدره که از بس تکرار شده واسه کسایی که میدون رو زیر پا گذاشتن که عادی ترین قسمت میدون براشون حساب بشه .. همینه که میشه پاتوق کتاب خوندن ها و افتاب گرفتن ها و درست خز ترین جای میدون برای بودنِ من! 





۹۵/۰۵/۲۵