along A road

جریان همگانی

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ب.ظ
دیگه از خونه بیرون زدن توی کوچه پس کوچه ها لذت همیشگی رو ندارن. غیرتیم کردن این ادمهای اطراف، که که اونا هم از قدم زدن همون چیزی رو می برن که من! که یه تصویر های همگانی ، یه محدودیت های انگشت شمار، تپش قلب های مسخره، به فکر فرو رفتن های ساده ای رو داره دنیا واسمون می سازه. دیگه چند ماهه که فکر شباهتم به همه ی مردم داره با من یکی میشه. که بیام هضم اتفاقات و تجربه های نامتشابه رو با شرایط هر نفر بسنجم و بگم مرگ یه بارِ مشخصیه. نه کمتر نه بیشتر! 
بی حوصلگی و حجم فکر هایی که اونقدرها هم نیستن.. تکرار عادت روزهای تلخم رو ازم طلب می کنن. کنارِ موسیقی بلند، تاریکی اتاق، وقتی توی یکی از مسخره ترین لباسهام قایم شدم فکر نکنم کسی برای تماشا وجود داره و فضا رو با خودم یکی کنم. انگار زمینی باشم که برای بارِ اول، اولین روزنه هاش به اسمون باز میشه و بخواد این عامل تغییر ( باد! ) تمام بدنشو حین رقص لمس کنه..
حملاتم رو کوتاه رها می کنم .. توصیفاتم کوتاه می مونن چون همه توصیفی بیش نیستن! و بزارین بگم از این مکر توصیف ها از این لذت که دارن منو از اصل ها دور تر می کنن.  من چی دارم برای گفتن جز چیزهایی که شما هم دیدین؟ چی حس کردم جز چیزهای که شما هم شاید چشیدین؟ 
 
 
 
 
 
 
 
۹۵/۰۵/۱۵