along A road

perfume the story of a murderer

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ب.ظ






هی منتظرم خالص تر باشم.. هر هفته، هر روز، هر ساعت.. فکر جمع و جور کردن این اتاقِ ذهنِ پریشون می پیچه توی کله ام . دیوارها باید دوباره رنگ شن .. مشخصن خاکستری! باید عکس ادم های زندگیمو بچسبونم به در و دیوار تا شبیه تر شه به خودم. باید اماده شه واسه ورود ادم هایی که دوست دارم اینجا رو ببینن. این اتاق باید درست شبیه منِ پریشون باشه. ولی می چسبه به ساعت دیگه به روز دیگه به هفته های دیگه.. دو تا کتاب خریدم جدیدن. من توی کتاب خوندن از کروکدیل های فاضلاب هم اروم ترم. دو سه تا کتاب هم نیمه کاره به پلکم اویزوونن که همش فقط خواب الودم می کنن. هیچ چیز توی دنیا جلوتر نمیره. باید بالاخره فیلمهای سیاه سفیدی که الف قولشو داده ازش بگیرم. باید آت اشغال های روی میز رو بریزم پایین و اون طرح هایی که توی مخم جا مونده رو روی کاغذ بیارم.. هر هفته هر روز هر ساعت

درست دو هفته است که از تستی که واسه تئاتر دادم میگذره .. به هم ریخته ترم کرد. اروم و قراری هم نمونده. دوباره هورمون هام جابجایی شدن. رفتم سراغ ادمها .. ازشون حرف میکشم. دلقک میشم میزارم از زیر دندونام تا نافمو ببینن و بشکافن. میدونم دانشگاه نرفتن و متر کردن خیابونا می تونه راه حل باشه اما حتی حاضر نیستم قدم بردارم. همه ی این به هم ریختنا هم منتظرن. منتظر خالص تر شدن. انگار که تموم روح و انگیزه هام پخش شده باشن گوشه گوشه ی دنیا. یادمه این موقع ها روز می شمردم . چند روز تا برگشت به خودم می تونه کافی باشه؟ 

روزشماری های زجر اور و مراقبه های مثبتی که چیزی جز تهوع و بالافاصله یه حال خوب و بعدش برگشت به حالت نرمال و ناخواسته ام نداره. سکوت . خلوت . جنون. دوری. شبیه یه بوداییِ احمق مست کرده ام. چرا باید از همه ی اینها به تهوع و خلاصی بعدش دل ببندم؟ چرا جنون پشیمونی برام به بار میاره؟ افکارمو تا ته دنیا و ادمهایی که می شناسم پخش می کنم و بعد دلخوش می کنم که بازی دادم.؟ کی می فهمه تو این بازی من فقط رنگ عوض کردم و روابط خواستن پرت تر شم توی عمقی که ته نداشته باشه




 




+ این فیلم، این داستان ..



۹۵/۰۲/۰۳