along A road

تعادل

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ق.ظ
خستگی زده به چشمام. دیگه دورترو که نگاه می کنم چین و چروک ها باهام حرف می زنن. هنوز اینجا انتخاباته. می مونم بین امید و نداشتنش.. بین نگاه ها و مسیرمون.. می مونم بین راه، بارون می گیره .. چین و چروک ها بِهِم میگن این حالِت معنی نمیده.. زمزمه می کنن. صداشون با باد حلقه می کنه سرتاپامو.. خواب های ادامه دارِ لعنتی، یه جایی گیر افتادم. وسط یه کوه. یه رود و چندتا درخت با شاخه ها ی به هم ریخته یه سمتن. چندتا ادمی که نمی شناسم و فقط پچ پج هاشون به گوشم میرسه اون طرف تر. برعکسِ من، حال دور و اطرافم خوبه. کنار درخت ها ایستادم و مثل همیشه با شاخه ها حرف می زنم. نشونی قله رو می گیرم و گه گاه می خندم. نمی فهمم. نمی فهمم این پچ پچ ها از ادمهاست یا از شاخه ها. خستگی دیگه می زنه به گوشهام.. وسط اتوبوس هندزفری رو برمی دارم. دنیا یه زمزمه ی بلنده. یه نمایش نامه ی سیاه. طراحش ادمهای زندگیمن. با چشمهای سیاه و قهوه ای .. از دور نگام میکنن .. دیگه خستگی می زنه به انگشت کوچیکه ی پای سمت راستم.. مثه دیوونه ها راه میرم. مثه دیوونه ها وانمود می کنم. توی خونه یه لیوان اب هویج منتظرمه.. مامانم میگه، اب هویج! اما کلی سیب هم قاطیشه.. دستامو باز می کنم. اب هویج رو می خورم و سعی می کنم تعادل رو وسط این نمایشنامه از دست ندم..





۹۴/۱۲/۱۸