along A road

بیهوده اما مثل همیشه

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ب.ظ

چه چیز در من جریان گرفت.. کدامین گام ها کدامین نفس ها بودند که این گونه اشفته ام کردند. وقتی رگهایم می تپند تا به انها هم نگاهی بیاندازم، چه چیز ممکن است در من جاری گشته باشد. حال که سعی کردم دور باشم. حال که در دوری نزدیکم و در نزدیکی دوری جستن را بی فایده یافتم. حال که زبانم را کسی نمی فهمد .. با شنیدن تشبیه هایم دیوانه خطاب می شوم و با هر رسیدنی دست از پا برای دهان گشودن و سخن گفتن نمی شناسم.. وقتی که کلماتِ گستاخ در ما ارام می گیرند چه چیزی در انسان جاری می شود. وقتی زمستان در کنار من است اما هنوز هم چیزی را درونم به جریان می بینم... به راستی/ اکنون که احمقم اکنون که همه ی سوال های مضحک شیرین به نظر می رسد. اکنون که کلمات حباب می شوند و بازی بازی می رسند دمِ گوشم تا ترکیدن. اکنون، که نواها بی رحم اند. که همه چیز، بیهوده اما مثل همیشه است.




۹۴/۱۱/۱۳