along A road

who can see

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ق.ظ


لعنت به اون طوری که خواستن باشیم و به خودمون لعنت که نشدیم اونطور و فقط داغون و داغون تر شدیم. لعنت استاد، به منی که الان جوری حرف می زنم که می دونم از کف دستام داره دود زندگی و آتیش درونم خالی میشه. به این صداهای که مدور توی گوشم می چرخن و پُر ترم میکنه. به این ریتمی که بیشتر از من و تو می دونه، استاد! لعنت به نگاهامون به هم. به اینی که همو می بینیم و حرکات همو نمی فهمیم. به این reaction هایی که یه عمر توی ذهنم پروروندم و الان معلوم نیست باهاشون کنار میام یا نه ولی کسی نمی فهمتشون. لعنت به نترس بودن من به اینکه دیوونگی ام رو واسه همه رو می کنم و هیچیش توی لحظات ناب خودم حالمو جا نمیاره،، به اینکه منتظر تخسین میشینم و نترس بودن خودمو ستایش می کنم. لعنت به این کلمه ی نچسب تحسین اصن، به اجتماع، به انتظار های بی جا و چیزهایی که نیستیم و خودمون هم باورمون داره میشه که شاید باشیم! به این بدن خشک و شکم مامان پسند لعنت انگار بگم لعنت و یه چیزی زیر دندونام بترکه بخواد صداش تا هفت اسمون رو کر کنه که منم می دونم ترکیدن چه صدا و عالمی داره. به ذهن خالی من لعنت استاد

به برگه هایی که باید پُر شن از من و تو استاد. از نبوغ سوختمون از تفکرات و روح داغ دیدمون . همین الانه که لعنت بفرستم به خالقیتمون توی اوج درد و درگیری ذهنی! به دستهایی که بیشتر از این نایی ندارن واسه رسوندن اون چیزی که می خواستم بهت بدم استاد. به نادونیام لعنت به اینکه انگار قرار نیست هم بدونم.. 



eyes




۹۴/۱۰/۰۴