along A road

Forget me NOT

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

به یاد نمیارم. همین دیروز صبح بود که یه فلسفه ی عجیب و غریب گریبانم رو گرفت. تا اواسط کوچه دنبالم بود ولی دقیقن طوری ناپیدا شد که حتی متوجه ناپدید شدنش نباشم. مثلن شما که توی کوچه راه می روید، به چه می اندیشید؟ می دانید که با راه رفتن خلاقیت را درون سلول های مغزتان می جوشانید. و صرفن بیشتر افکار من در طول راه رفتن متوجه خلاقیتم بوده که دقیقن کجای منحنی صعود یا نزول است نه به خلق مسئله ای! یا مثلن فکر کرده اید که تصادفن یک نفر از پشت شیفته ی شما بشود و در طول کمترین زاویه مساوی با دیدنتان منصرف بشود یا بخندد با خودش یا بترسد از اینکه تنهاست. توی تاریکی کوچه ها ایمان اورده اید؟ به خدای کودکی تان مثلن، یا به تاریکی اصلن. وقتی که درست نایی برای حرکت ندارید فهمیدید چرا از حرکت نمی ایستید؟ تا به حال دویدید توی کوچه ها، طوری که سرگیجه شوید مثل اینکه چسبیده باشید به سنگفرش کوچه و یک نفر با دکمه ی ROTATE حول منحنی نامعلومی بچرخانتتان! بعد فکر کرده اید که چه؟ چه چیز را به یاد بیاورم. مثلن اولین بار کجا بود که دستگیرم شد نگاه کردن درون چشمانش برایم دشوار است؟ یا که چه.. بعضی ها درست جوری صاف به چشمانت زول می زنند که فکر کنی خبریه  










۹۴/۰۹/۲۶