along A road

wild strawberries

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

- اخرای فیلم، همین طور که لپ تاپ رو شکمم بود  و گرمای تشعشع شده ازش حسابی کفریم می کرد.. دیگه بغضی در کار نبود. چون تموم گرما از شکمم رسید به چشمام تا بالشت هم به این دما تنی زده باشه./ فیلمایی که محوریتشون "پیری" های دمِ مرگ ان، خیلی سخت با من سازش پیدا می کنن. اما خصوصیت بارز لاک پشتی بودنشون توی سر تاپام رخنه می کنه و عذابم میده.. ارومم می کنه.. فکریـم می کنه.. حوصله امو سر می بره.. می سوزونتم.. اخرش هم گریمو در میاره.


- هیچ وقت دوست ندارم بگم مـُرده ام. و فقط زنده ام! این فقط می تونه حرف ادمهایی باشه که دنیا رو نمی تونن قبول کنن. مردگی رو جزئی از زندگی ندیده باشن. حرفِ زنده های بی مخـه.. حتی منم گاهی این بی مخی ها به کله ام میزنه و نمی دونم چه اصراری برای نفی شون دارم.


-خواهرم دمِ عروسیش خودشو از 65 کیلو رسوند به 55.. هیچ وقت عشقشو به همسرش درک نکردم اما حاضر شد بره شهرستانی که دور تر از اینجاست. اینقدر شبیه مادرمه که هر شب از خواب می پره و گریه می کنه. اینقدر شبیه همیم که با ناباوری توی زندگیمون دنبال شکافی باشیم تا شبیه همه درد کشیده باشیم. و من اونجا یه تنه مجبورم بخندم و بگم افسرده نباشین!

+" توی این جنگل وقایع، همیشه منطقی غیرعادی به نظر میرسه" [دقیقه ی 82 فیلم]

اینجاست که "همیشه" گفتنش جوون میده!





۹۵/۰۶/۰۱