along A road

Hamlet

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ

وقتایی که حالمون خوبه و فکر می کنیم از هر جهان ازادیم، این وقتها چیزی شده که من بی خبرم؟ نکنه درست اون لحظه، دقایقِ بعد از حرفی بود که بهِم زد؟ انگشتامو خواست ببینه، بعدش هم گفت تــار..؟   یا وقتی همه چیز حتی روابط جفت و جورن؛ توی راه برگشت می تونی چشماتو ببندی و به ریتم زندگی گوش کنی چی ؟  نکنه حس خنکای باد وسط افتابه که جسم ادمو توی زندگی شناور میکنه؟ چیه هاان؟ اون اکسیرِ حس اینکه ازادی یا به اندازه ی لازم دیوانه و رهایی..

اگه اون اکسیر، قدم زدن بعد از تجریه کردن همه ی ریتم ها و پستی و بلندی های دنیای من و تو بود. بیا تکرارش کنیم. به اندازه ی کافی برای تکرار لحظه های رهایی نیستم؟ به اندازه ی کافی قدرتمند نیستم که حرفهایی که همیشه میزنمو از گوش ها پاک کنم؟ اینکه شبیه اسب های میدون امام زیر شلاق های بی رحمانه ی نگاه ها بار کلمات رو به تنهایی به دوش بکشم؟

مهم نیست چقدر حس می کنیم تحت کنترلیم .. تحت کنترل این مخِ بی در و پیکر وقتی بین همه ی چند راهی ها گیر کرده. بزن بپریم ^.^





+  "LET BE"

۹۵/۰۲/۲۸