باهار دلبر نارنجی
َلپتاپم کنارم نیست. فکرت سراغم اومده؛ از روی زمین کنار بَلبَشور جوراب و طراحی و کتاب هام یه مداد رنگی برداشتم. نارنجی بود! درست چند روز دیگه سالگرد شمالیه که رفتم .. به یادِ رنگی که توی فکرم شعله ور کرده بودی توی عکسام دنبال نارنجی بودم .. عکس سطلی که می بینی رو سنجاق کن به اون سطلی که تعریف کردی گذشتتو توش جا گذاشتی .. خبر نداری! از این بالا دوست داشتم گذشته ای باشه برای دور ریختن؛ اما از این بالا، از این بالا .. از این بالا که میگم یعنی خبر نداری! چند وقتی هست که زندگی یه کلیتی پیدا کرده برام. منتظرم الکی .. منتظر امسال و اتفاقاش. سال ها ی بعد تر و اتفاقاش. از بس که پیش بینی می کنن برات دنیا رو! ترجیح دادم سطل نارنجی رو پر تر از این نکنم و به جاش اینده رو توی سطلی که سبزه بریزم. منِ خرافاتیِ بی نام و نشون، وسط هوای بهاریه اون روز، به امید ابر و بارون .. حالا حالا ها گره زدم خودمو به نارنجی ها
بوی کیوی میاد. میگم کیوی، اخه هم سبزه هم من دوستش دارم. چند روز پیش سه تا کیوی رو بی خبر از اینکه قراره بوی سبز بودنش بپیچه هوا .. همونجور که می گفتی، با پوست خوردم. حالا که بوش پیچیده و گلوم رو میخارونه. حالا که کلمه هایی که نگفتم ترش میشه و روز به روز زبر تر میشه لای دندونام؛ عاشق همون مردی شدم که کفشاش نارنجی بود.
یادته یه اهنگ داشت Lionel richie برات می خوندم ..
you're once, twice, three times a lady
yes, you're once twice, three times a lady
..and I Love you