who can see
لعنت به اون طوری که خواستن باشیم و به خودمون لعنت که نشدیم اونطور و فقط داغون و داغون تر شدیم. لعنت استاد، به منی که الان جوری حرف می زنم که می دونم از کف دستام داره دود زندگی و آتیش درونم خالی میشه. به این صداهای که مدور توی گوشم می چرخن و پُر ترم میکنه. به این ریتمی که بیشتر از من و تو می دونه، استاد! لعنت به نگاهامون به هم. به اینی که همو می بینیم و حرکات همو نمی فهمیم. به این reaction هایی که یه عمر توی ذهنم پروروندم و الان معلوم نیست باهاشون کنار میام یا نه ولی کسی نمی فهمتشون. لعنت به نترس بودن من به اینکه دیوونگی ام رو واسه همه رو می کنم و هیچیش توی لحظات ناب خودم حالمو جا نمیاره،، به اینکه منتظر تخسین میشینم و نترس بودن خودمو ستایش می کنم. لعنت به این کلمه ی نچسب تحسین اصن، به اجتماع، به انتظار های بی جا و چیزهایی که نیستیم و خودمون هم باورمون داره میشه که شاید باشیم! به این بدن خشک و شکم مامان پسند لعنت انگار بگم لعنت و یه چیزی زیر دندونام بترکه بخواد صداش تا هفت اسمون رو کر کنه که منم می دونم ترکیدن چه صدا و عالمی داره. به ذهن خالی من لعنت استاد
به برگه هایی که باید پُر شن از من و تو استاد. از نبوغ سوختمون از تفکرات و روح داغ دیدمون . همین الانه که لعنت بفرستم به خالقیتمون توی اوج درد و درگیری ذهنی! به دستهایی که بیشتر از این نایی ندارن واسه رسوندن اون چیزی که می خواستم بهت بدم استاد. به نادونیام لعنت به اینکه انگار قرار نیست هم بدونم..