along A road

امنیت خاطر در صندوق های در بسته

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ب.ظ

دخترخاله ی من زیباست. بی نهایت پاک است. بهترین دوست دوران کودکی من است. یک خواستگار دارد که پدرش روحانی است. از این روحانی های تهران که خرشان همه جا میرود. دخترخاله ی من یک دل نه صد دل عاشق پسرک مهندس شده است. شرط می بندم اولین بار بوده که تن صدای یک مرد را شنیده است. احمقِ بی تجربه ی هول خطابش کردم. چنان که رنگش پریده است. اشک در چشمانش جمع می بندد، وقتی دیگر، دچار شده است! میدانید چه؟ فردا در بهترین دانشگاه های تهران با مهرِ همان پدرشوهری که خرش همه جا می رفت.. فلسفه میخواند. چادر به سر می کند. می شود زن زندگی. خاطرش ارام است.. با همان صدایی که برای اولین بار دچارش کرده است به خواب می رود. کسی هست که در گیسوانش دست بکشد و احساس امنیت کند. می دانید چه؟ لبخند زدم و گفتم مبارک است.. داستان اینجا به پایان می رسد. اما من و دوستِ جانم رفتیم که فارغ از ادمهای زندگیمان پیتزا به رگ بزنیم که خبر ازدواج دوتای دیگه از دوست هایم را داد. میدانید چه؟ انشاءا... که مبارک است اما من در راه برگشت به این فکر کردم که خانواده را مِن بعد با خوا بنویسم که خانواده همانا و خواستن امنیت وقتی انگار هیچ دغدغه ی دیگر در نوزده سالگی نیست همانا. امنیت را هم عمنیت بنویسیم که همه اش ختم می شود به یک اتاق خواب دو نفره که عشق را کنار هم بودن می دانند و زندگی با یک فرد دیگر را همان قدر ساده!

 

جوهر اضافه:  به شما یک عطر حاوی اشک های مصنوعی هدیه داده می شود. روز دختر مبارک.



۹۴/۰۵/۲۵